یه روز مامانم عصرونه آماده کرده بود.
وقتی میخواست من و خواهرم رو صدا بزنه، گفت : جوجه اردک های خوشگل من بیاین عصرونه!!!
خب فکر کنم میتونین قیافه من و خواهرم رو تصور کنین :||||
آخه جوجه اردک؟؟!!
آدم یاد قیافه جوجه اردک زشت میفته. از طرفی من تو این فکر بودم که مامانم، خودش و بابام رو چی تصور کرده که به من و خواهرم میگه جوجه اردک؟؟؟!!!
مرد بعد از چند ساعت کار، تازه به خانه آمده است.
در بدو ورود، مکالمه با زن :
+ سلااام عزیزدلم
- اونو (پلاستیک میوه) بذارش بیرون.
+ حالت چطوره؟ خوبی؟
- اینجا (آشپزخونه) نمیتونی بذاریش.
+ باشه. چطوری؟ خوبی؟
- چرا زود اومدی خونه؟
...
___________________________________________________________________________________
علامت + حرف های مرد است و علامت - حرف های زن.
گاهی فکر میکنم مرد عشق بیشتری به این زندگی دارد. البته از فداکاری های زن در این زندگی هم نباید چشم پوشید. ولی کاش زن کمی ملایم تر برخورد میکرد.
شاید هم رفتارهای زن دلیلی موجه دارد. کسی چه میداند که در خلوت این زوج چه میگذرد؟!
پی نوشت : تا به حال پست های ادامه دار ننوشته ام اما عنوان این پست شماره دارد چون ممکن است ادامه داشته باشد. باید دید این زندگی چه میشود!
چند روزه که میام صفحه مدیریت وبلاگو باز میکنم و فقط نگاهش میکنم.
هم میخوام بنویسم هم نمیخوام بنویسم. هم میتونم بنویسم هم نمیتونم بنویسم. دقیقا همینطور متناقض..
انگار با نوشتن غریبه شدم. کلا ساکت شدم. چه اینجا و چه وبلاگ های دوستان.
نمیدونم چرا در عین حال که دوس دارم بنویسم، دست و دلم به نوشتن نمیره. تا میام بنویسم ذهنم خالی میشه و فقط به صفحه نگاه میکنم.
این چند خطو اگه نمینوشتم دیگه منفجر میشدم.
+ من میترسم. حس و حال مضخرفیه..