آدمک آخر دنیاست بخند...

از روزانه هام مینویسم،آرامش و آشفتگی..

آدمک آخر دنیاست بخند...

از روزانه هام مینویسم،آرامش و آشفتگی..

شروع روزهای تابستونی من

بالاخره تابستون واسه منم شروع شد و خیلی هم خوب شروع شد خداروشکر. همش به تفریح و گشت و گذار بوده تا حالا.

از یکشنبه تا دیروز مسافرت بودم. البته راه دوری نبود. رفتم بابلسر خونه عمه جان. فقط خودم بودم. خونواده دیروز اومدن و یکم با هم بودیم و برگشتیم.

یه دخترعمه دارم که 1سال ازم بزرگتره و ما خیییلی صمیمی هستیم مثل دوتا خواهر درنتیجه بابلسر خیییلی بهم خوش گذشت. بعد از مدت ها واقعا به چنین تفریحی نیاز داشتم. البته خیییلی گرم و شرجی بود و هوا دمار از روزگارمون درآورد

حالا 2شنبه قراره با خونواده خاله بریم سمت تبریز حدودا واسه 1هفته. یعنی نیومده دوباره باید برم خخخخ

میخواستم مثلا یکی دوتا کلاس تابستونه برم ولی این مسافرتا اصلا وقتی نمیذاره. حالا از تبریز برگردم ببینم چی میشه.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد