آدمک آخر دنیاست بخند...

از روزانه هام مینویسم،آرامش و آشفتگی..

آدمک آخر دنیاست بخند...

از روزانه هام مینویسم،آرامش و آشفتگی..

اولین جمعه 95 ، اولین روز قشنگ 95

سلاااام. صبح بخییییر

خب امروز در کمال ناباوری تا الان خوب پیش رفت.

زنگ هشدار تبلتو واسه ساعت 5:30 صبح تنظیم کردم ولی 7 از خواب بیدار شدم

آماده شدم و ساعت یه ربع به 8 از خونه زدم بیرون. ولی ساعت 8 متوجه شدم که همه چی کنسل شده و من بیخبرم

حالا نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت. خوشحال از اینکه کار کنسله و من میتونم با خیال راحت برم خونه و استراحت کنم یا ناراحت از اینکه روز جمعه ای 7 صبح پاشدم اومدم بیرون و تازه فهمیدم همه چی تعطیله. ولی از اونجایی که این چند روز همش حالم بد بود و اصلا از شروع 95 روز خوب نداشتم، تصمیم گرفتم خوشحال و شاداب و خندان باشم.

خلاصه عرضم به حضور مبارکتون سر خرو کج کردیم و اومدیم منزل.

از شادابی زیاد کل اهل خونه رو اول صبحی زا برا کردیم. در حدی که خواهر بنده که روزای تعطیل زودتر از  12 ظهر بیدار نمیشه ساعت 8:30 صبح بیدار بود و الان هم بیداره و تا دو دقیقه پیش رو تخت من دراز کشیده بودیم و داشتیم مسخره بازی درمیاوردیم. الان دیگه تشریفشو برد تو اتاق خودش!!

به محض اینکه رسیدم خونه به دخترعمه جان پیام دادم که کارم کنسل شده و من الان بیکارم زودتر بیا بیشتر با هم باشیم. ولی از اونجایی که ایشون کلا زودتر از 4-5 صبح نمیخوابن، الان دارن خواب هفت پادشاهو میبینن و هنوز پیاممو نخوندن. فکر کنم تا 11 سر و کلش پیدا شه.

الانم زنگ زدم واسه ساعت 4:30 نوبت آرایشگاه گرفتم. برم یه کم به شکل و قیافم برسم. بنده خدا آرایشگر خواب بود، بیدارش کردم کلی عذرخواهی کردم.

شاید غروب من و دختر عمه رفتیم بیرون یه دوری زدیم. هنوز بهش نگفتم. فقط پیش خودم برنامه ریختم که بعد از آرایشگاه دیگه خونه نیایم. به جاش بریم 2 ساعتی بگردیم. البته باید یه کم زودتر برگردیم که واسه پذیرایی به مامان کمک کنم.

خلاصه که صبح بهاری دل انگیزیه. منم بدون هییییچ استرس و دغدغه ای رو تختم ولو شدم! و دارم براتون پست میذارم. روزم خیلی خوب شروع شد. انشاالله تا آخرش خوب پیش بره. واقعا به همچین استراحتی نیاز داشتم. چون دوباره از شنبه کارام شروع میشه.


+ خب این پست جبران اون پستای غمگینی که گذاشتم. امیدوارم روز همه دوستان مجازیم  - که بیشترشون روحشونم از وجود این وبلاگ خبر نداره و اینجا رو نمیخونن - خوب شروع شده باشه.

نظرات 2 + ارسال نظر
Reyni شنبه 7 فروردین 1395 ساعت 18:26 http://reyni.blogsky.com

خب به نظر من همین خوشی های لحظه ای می تونه خوب باشه ، نهایتش اینه که آدم توی 24 ساعت 5 دقیقه اش رو خوشحال بوده و این یعنی یه قدم جلوتر بودن از 24 ساعت غمگینی روزهای گذشته . نه ؟

باز برو خدا رو شکر کن که چند نفری هستن که بتونی باهاشون بری بیرون یا تلفنی باهاشون حرف بزنی . من جز خودم کسی رو ندارم .

آره یه قدم یه قدم میشه جلو رفت ولی سخته. خداروشکر دیروز واسم روز خیلی خوبی بود ولی تا دوباره چنین روزی پیش بیاد معلوم نیست کی بشه. به هر حال من راضی ام.
تعداد آدمایی که میتونم تا این حد باهاشون خوش باشم خیلی کمه. کلا 2-3 نفرن. ولی بازم خداروشکر
تو که یه خواهر هم سن و سال خودت داری. اینطوری خیلی خوبه.

مجید پدیده جمعه 6 فروردین 1395 ساعت 11:50

خوب خدا رو شکر خوشحالی امروزت بخاطر نگرش خوب دیروزت بود من که امروزا تا میام یه نگرش مثبت بذنم یهو ریده میشه تو کاسه کوزم شوما خوشحال باشی انگاری ما خوشحالیم روز خوبی داشته باشی مجازی

مرسی
منم بارها اومدم مثبت فکر کنم ولی همه چی خراب شد. ولی خب هر 10 بار به 1 بار جواب میده. شما هم امتحان کنین.
خوشحالی دوستان آرزوی ماست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد