آدمک آخر دنیاست بخند...

از روزانه هام مینویسم،آرامش و آشفتگی..

آدمک آخر دنیاست بخند...

از روزانه هام مینویسم،آرامش و آشفتگی..

خواهرک

من کلا یه دونه خواهر دارم که اونم هروقت دخترای هم سن و سال فامیل باشن ما رو فراموش میکنه.

از دیروز بعد ازظهر داییم اومد دنبالش و رفتن خونه پدربزرگ و مادربزرگم چون خالم و 2 تا دختراش اومده بودن.هنوزم برنگشته.بعید میدونم امشب بیاد.تا ببینم فردا فرجی میشه ما این موجود نامردو رؤیت کنیم.

بابا دلم پوسید خو.وقتی هست یه کم با هم گپ میزنیم.یه کم تو سر و کله هم میزنیم.یا مثلا یهو یکیمون در اتاق اون یکی رو باز میکنه و میره بوسش میکنه.من به بوس خیلی حساسم.یه ککککم آبدار باشه صدام درمیاد.این خواهر ما هم از قصد هی ما رو آبدار میبوسه.

خداکنه زودتر برگرده.خونه سوت و کوره و من به شدت گرفته ام

واااااقعا خداروشکر که تک فرزند نیستم.اصلاااا جالب نیست.حتما از تنهایی خل میشدم!

کاش تعدادمون بیشتر بود.2 تا بچه کمه. یه 3-4 تایی باشه خیلی خوبه.دلم یه کوچولو میخواد.مامانم اگه بدونه این حرفا رو میزنم سرمو از تنم جدا میکنه!!

بازم خیلی خیلی خداروشکر که همین یه دونه خواهرو داریم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد