آدمک آخر دنیاست بخند...

از روزانه هام مینویسم،آرامش و آشفتگی..

آدمک آخر دنیاست بخند...

از روزانه هام مینویسم،آرامش و آشفتگی..

اولین پست با چشمای سنگین

سلام.

ساعت 23:04 هست و من بالاخره بعد از چندوقت دودلی این وبلاگو راه انداختم.نمیدونم قراره اینجا چی بگم.خب احتمالا از روزمرگیم مینویسم.چیز دیگه ای فعلا واسه نوشتن ندارم.فقط میدونم که از دنیای آشفته اطرافم به اینجا پناه آوردم و امیدوارم پناهگاه امنی واسم باشه.

قبلا رو کاغذ مینوشتم و الان اینجا هم مینویسم.امیدوارم حال و روزم بهتر بشه.

هیچ توضیحی تو پروفایل از خودم ندادم چون الان نه حالشو دارم نه مغزم کار میکنه.ولی شاید چند روز دیگه نوشتم.

چند تا دوست مجازی بین وبلاگا دارم که اتفاقا بعضیاشون بهم گفتن وبلاگ داشته باشم ولی بهشون گفتم احتمالا در آینده.آدرس اینجا رو هم نمیخوام بهشون بدم.احساس میکنم راحت نیستم اونطوری.ترجیح میدم ناشناس باشم.حداقل فعلا.

الانم برم بخوابم.فردا روز خوبی نیست.باید انرژی داشته باشم.شب بخیر