کلی کار دارم و کلی هم استرس ولی رو تختم مچاله شدم و دارم همش پست میذارم و تو وبلاگا پرسه میزنم . آخه این چه عکس العملیه که من در برابر کار و استرس دارم؟؟ انگار همش دارم فرار میکنم. کسی پیشنهادی نداره که چطوری از این استرس خلاص شم؟؟ یه لحظه کاملا بیخیال میشم، یه لحظه پر از استرس. خل شدم رفت!!!
خوشبختی برای من یعنی یه روز بی استرس همراه با لبخند.
+ عمو و زنش و بچه هاش با خونواده هاشون اومدن اینجا. پذیرایی کردم و اومدم تو اتاقم.اولش شروع کردن از لجبازی های بچگیم گفتن و بعدشم پدرم لطف کردن شروع کردن به بدگویی کردن از من. دلم میخواد زار زار گریه کنم و سرمو بکوبم به دیوار از دستشون.
+ ازشون بدم میاد. اول از خونوادم که مسبب همه استرسای منن و بعدش از فامیلام که الان پا شدن اومدن اینجا.
اصلا تقصیر خودمه. از خودمم بدم میاد. از زندگیم که معلوم نیست تا کی قراره تحت فشار و استرسش باشم بدم میاد. از این غر زدنا و گریه های بچگانه هم بدم میاد. اااااه لعنت به من
+ خیلی وقتا فکر میکنم همون پارسال تابستون که شرایطش فراهم بود از این شهر برم باید میرفتم. بیخود موندم که الان حال و روزم اینه. اشتباه کردم ولی دوباره تکرارش نمیکنم.
+ بابا میخواد بره بیرون. خداکنه مامان هم بره که من یه کم تنها شم راحت باشم.
خسته نباشی از راهنماییت
بیا گل یا پوچ بازی کنیم یا اسم فامیل یا قایم باشک خوبه
من الان بیکار نیستم.
از سایر دوستان وبلاگیتون بپرسید شاید پیشنهادی داشته باشن.
هانیه جان
چیکار کنیم
مردیم از بیکاری
خوش به حالتون که بیکارین. خوش باشین